آیین شیعه.......آفاق نور

آنچه انسان را از پوچی نجات میدهد دین و مذهب است و آنچه انسان را به مقامات معنوی بالا می رساند شیعه است

آیین شیعه.......آفاق نور

آنچه انسان را از پوچی نجات میدهد دین و مذهب است و آنچه انسان را به مقامات معنوی بالا می رساند شیعه است

25 صفر سال (11 هجری قمری )



طلب کاغذ و دوات توسط پیامبر صلى الله علیه وآله (11 هجری قمری )

تاریخ وقوع: 25 صفر

در 25 صفر سال 11 هجرى قمرى پیامبر صلى الله علیه و آله دوات و کاغذ طلبید تا بنویسد که خلافت بلافصل براى على علیه‌السلام است ولى عمر مانع شد و به ساحت اقدس نبوى جسارت کرد و گفت: ان الرجل لیهجر؛ این مرد هذیان مى‌گوید!!!

همچنین پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در این روز بر منبر رفتند، خطبه خواندند و مردم را موعظه نمودند و به پیروى از قرآن و عترت فراخواندند.

عبدالحسین نیشابوری، تقویم شیعه، صفحه 56.

تحقیقی درباب حدیث قرطاس

حدیث قرطاس و یا دوات و قلم در منابع شیعه وسنی ذکر گردیده است. اما با این تفاوت که در منابع اهل سنت به عنوان یک حدیث تام وتمام آمده است اما در منابع شیعه از باب قاعده «الزام» (الزموهم بما الزمو به انفسهم) است نه از سر اعتبار و یا وثوق آنها برای ما و یا دیگر علمای شیعه باشد.

توضیح اینکه قاعده الزام یکى از قواعد مسلّمه عقلائیه است که: اگر شخصى یا قومى بر حسب ضوابط و مطالب معین و مورد قبول خودشان به چیزی ملتزم شد ، شخص دیگرى که آن ضابطه از نظر او صحیح نیست ، می‌تواند با کسى که به آن ضابطه ملتزم است ، عمل کند و لازم است طرف مقابل هم به این قاعده عقلائى عمل کند و الّا نزد عقلاء محکوم خواهد بود.

لذا اگر روایتی در کتب اهل سنّت باشد و با اصول مسلّم و مورد قبول شیعه تضّاد و مقابله نداشته باشد و در راستای اثبات مطالب حقّه شیعه باشد آن را قبول کرده و می‌پذیریم و از آن در استدلال با خودشان استفاده می‌کنیم.

ولی مهم تر این که: اگر روایتی که در کتاب‌های اهل سنّت آمده مورد قبول ما نباشد و یا با اصول مسلّم نزد شیعه موافق نباشد آن را فقط با استفاده از کتاب‌های خودشان ردّمی‌کنیم تا هیچ راه فرار و توجیهی باقی نمانده و نتوانند اشکال کنند که کتاب‌‌ها و نظرات شما فقط برای خودتان محترم است و نزد ما اعتباری ندارد.

حدیث قرطاس در منابع شیعه

۱- سلیم بن قیس که از تابعین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم بوده نقل می کند:

ابان بن ابی عیاش از سلیم نقل می کند: به اتفاق جمعی از شیعیان در خانه عبد الله بن عبّاس بودیم که یادی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم و هنگام وفات آن حضرت شد که به این جهت ابن عبّاس به گریه افتاد و گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در روز دوشنبه‌ای که جان به جانم آفرین تسلیم کرد در حالی که اهل بیتش و سی نفر از اصحابش نزد او حاضر بودند فرمود: برایم کتف( گوسفندی ) بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشده و با هم اختلاف نکنید

در این حال بود که فرعون این امّت آنها را از این کار بازداشت و گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم هذیان می‌گوید.این جا بود که حضرت غضبناک گردید و فرمود: شما را می‌بینم که در حالی که من هنوز زنده هستم و در میان شمایم با من مخالفت می‌‌کنید معلوم است که بعد از من چگونه خواهید بود.

این بود که آوردن کتف به فراموشی سپرده شد. سلیم گفت: ابن عبّاس به من روی کرد و گفت: ای سلیم ! اگراین سخن از آن شخص صادر نشده بود آن حضرت برای ما مطلبی نوشته بود که هیچ کس گمراه نمی‌شد و به اختلاف نمی‌افتاد،شخصی از حاضران گفت: شخصی که از این اقدام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم ممانعت نمود چه کسی بود؟ ابن عبّاس گفت: راهی برای افشاء این سرّ وجود ندارد.

امّا چون بعد از رفتن دیگران با ابن عبّاس خلوت نمودم و از او در باره آن شخص سئوال نمودم گفت: آن شخص عمر بود. ومن به او گفتم : راست می‌گوئی چون از علی علیه السلام‌ و سلمان و اباذر و مقداد شنیدم که آنها نیز می‌گفتند: آن شخص عمر بود.

آنگاه ابن عبّاس گفت: ای سلیم ! این راز را نزد کسی باز گو نکن مگر ابن که به او اطمینان داشته باشی، چون دلهای مردم از محبت این دو نفر (ابوبکر و عمر) سیراب گشته همان طور که قلوب بنی اسرائیل از محبت گوساله و سامری سیراب گشته.(۱)

۲- نعمانی در کتاب الغیبه مطلب فوق را با همان سند و با اختلاف اندکی این گونه آورده است:

علی علیه السلام‌ در حدیثی طولانی که در آن مهاجرین و انصار با یکدیگر به فضایل و مناقب خویش افتخار و مباهات می‌نمودند به طلحه فرمود: ای طلحه! آیا تو شاهد نبودی که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از ما خواست که برایش کتف گوسفندی بیاوریم یا مطلبی بنویسد که امّت گمراه نشده و به اختلاف مبتلا نشود؟امّا دوست و همنشینت گفت آنچه را که گفت : که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم هذیان می‌گوید. و این سخن موجب ناراحتی آن حضرت شد و از خواسته خود منصرف گردید. طلحه گفت: آری من شاهد بودم.

آنگاه علی علیه السلام‌ فرمود: امّا چون شما اصحاب از نزد آن حضرت خارج گشتید رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم مرا نسبت به آن مطلبی که قصد نموده بود که بنویسد و گروهی از مردم نیز بر آن شهادت دهند با خبر ساخت. و این مطلبی بود که جبرئیل آن حضرت را از آْن با خبر ساخته بود چون او به خوبی می‌دانست که این امّت به زودی به اختلاف و گمراهی مبتلا خواهند شد. لذا از من صحیفه‌ای در خواست نمود و بر روی کتف مطالبی را برای من املاء نمود و بر این مطلب گروهی از جمله: سلمان فارسی و ابوذر و مقداد شاهد بودند.

و در آن صحیفه از امامانی که مؤمنان را بر اطاعت از آنها امر نموده نام آورد که من اوّلین آنها و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او حسین و سپس نه فرزندان اویند.

ای اباذر و تو ای مقداد آیا شما دو نفر بر این مطلب شاهد نبودید؟ آنها گفتند :آری ما این مطلب را از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شاهد بودیم.

طلحه گفت: به خدا سوگند که من از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شنیدم که به ابوذر یفرمود: آسمان بر کسی سایه نیافکند و زمین به زیر پای کسی گسترده نشد که صادق تر و صریح الهجه تر از ابوذر باشد. من نیز شهادت می‌دهم که آن دو نفر به حقّ شهادت داده‌اند. و تو یا علی از آن دو نفر نیز صادق تری! (۲)

۳- محمد بن جریر طبری از علمای بزرگ شیعه می‌نویسد:

آیا این رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نبود که در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود: برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید؟

و این جا بود که دوّمی گفت: رسول خدا هذیان می‌گوید. و سپس گفت: کتاب خدا برای ما کافی است. و او در این گفتارش به خداوند بزرگ کفر ورزید. چرا که خداوند متعال می‌فرماید: آنچه را که رسول برایتان آورده اخذ کرده و قبول نمائید و آنچه از آنچه که شما را نهی نموده دوری ورزید.

امّا عمر به گمانش رسید که به آنجه که ‌رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم فرموده نیازی نیست چون به خوبی می‌دانست که آن حضرت قصد نموده تا بر خلافت علی علیه السلام‌ تاکید ورزد لذا از این عمل ممانعت به عمل آورد و الا اگر احتمال می‌داد که آن حضرت قصد دارد تا برای او و دوستش (ابوبکر) مطلبی بنویسد حتماً به آوردن دوات و قلم مبادرت می‌ورزید.(۳)

۴- مرحوم شیخ مفید می فرماید:

تنها موردی که در نقل آن عامّه و خاصّه (شیعه و سنّی ) اتّفاق و اجماع نموده‌اند سخن آن حضرت در ْآخر عمر شریفشان است که فرمودند برایم صحیفه‌ای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من یه هیچ وجه گمراه نشوید. و در این جا بود که عمر گفت: آن مرد هذیان می‌گوید. (۴)

۵- وی در کتاب ارشاد خود این‌چنین آورده است:

بعضی از کسانی که در مجلس حاضر بودند درخواست دوات و قلم و کتفی که بر روی آن بنویسند نمودند که در این جا عمر به او گفت: برگرد ! این مرد هذیان می‌گوید و آن شخص نیز بازگشت. و آن شخصی که می‌خواست برای آوردن دوات و قلم اقدام نماید نیز به خاطر جلوگیری از سروصدا از قصد خود منصرف گردید و آن گروه یکدیگر را نکوهش نموده و گفتند: انا لله و انا الیه راجعون از مخالفت با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم خوف داریم . و چون حال آن حضرت افاقه نمود برخی گفتند: ای رسول خدا! آیا برایتان کتف برای نوشتن بیاوریم؟ دور باد آن جیزی که گفتید . نه نیاز یه آوردن نیست ، لکن من شما را به نیکی با اهل بیتم توصیه می‌کنم.

و آنگاه بود که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از آن گروه روی برگرداند و آنها نیز از آتجا خارج شدند و فقط عبّاس و فضل و علی علیه السلام‌ و اهل بیتش نزد آن حضرت ماندند.(۵)

۶- هم‌چنین در کتاب امالی نوسته است:

عبدالله بن عبّاس می‌گوید: زمانی که وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم فرا رسید در خانه آن حضرت گروهی حاضر بودند که از جمله آنها عمر بن خطّاب بود. آن حضرت فرمودند: برایم صحیفه‌ای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید . عمر گفت: چیزی برای او نیاورید که درد و بیماری بر او غالب گردیده و بین شماها قرآن موجود است و برای ما کتاب خدا کفایت می‌کند.(۶)

۷- ابو‌الفتح کراجکی می‌نویسد:

و آنها کسانی بودند که حضرت به آنها فرمود: برایم صحیفه‌ای بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید . امّا آنها این کار را نکردند و یکی از آنان گفت: رهایش سازید که او هذیان می‌گوید و دیگران نیز این گفته را انکار نکردند و این در حالی بود که آنها مسلمان بودند و از همنشینان آن حضرت بودند و آیات قرآن را دیده بودند و با دیدن معجزات از آن حضرت هر گونه عذر بهانه‌ای از آنها پذیرفته نبود. (۷)

۸- ابن شهر آشوب در کتاب خود آورده است:

درکتاب‌های صحاح اهل سنّت و کتاب‌های تاریخشان این سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم مشهور گردیده است که آن حضرت فرمودند: برایم دوات و قلم بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید .

ابن عبّاس در حالی که می‌گریست و اشکانش جاری بود می‌گفت: روز پنج شنبه و چه روزی بود آن روز؟! روزی که بیماری رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم که منجر به وفاتش گردید شدّت یافت و در ان حال بود که آن حضرت فرمود: برایم صحیفه و دواتی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید.

امّا در حالی که جایز نیست نزد پیامبر نزاعی صورت گیرد نزاع صورت گرفت و در این بین بود که گفتند: پیامبر هذیان می‌گوید.یونس دیلمی می‌گوید: پیامبر وصیت کرد و گوینده‌ای در آن بین گفت:... (۸)

۹- سیّد بن طاووس در کتاب کشف المحجة می‌نویسد :

بدون هیچ اختلافی این مطلب را ذکر نموده‌اند که جدّ بزرگوارتان به هنگام وفات فرمودند: برایم کاغذ و دواتی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید و عمر رودر روی جدّ بزرگوارتان ایستاد و مقام والای او را سبک شمرد و اقداماتی انجام داد تا آنجا که گفت: آن مرد هذیان می‌گوید.

ای وای بر او! و بر کسانی که در این مصیبت و بلای بزرگ با او موافقت نمودند . این تفسیر این مطلب نزد علمای لغت عرب است که چون رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شنید که حرمتش نگه‌داشته نمی‌شود و حجت نیز برای او و مردم از سوی خداوند عزّ و جلّ تمام گشته، و از آنها خواست که برایش صحیفه‌ای بیاورند تا مطلبی بنویسد امّا آنها این عمل را ترک کرده و انجام ندادند.

لذا حضرت فرمود: برخیزید و از نزد من خارج شوید که نزاع و کشمکش نزد من شایسته نیست. و تمام گمراهی‌ها و ضلالت‌ها به طریقه و روش عمر و پیروانش به صورت آشکار و پنهان از آن روز آغاز گردید.و نمی‌دانم که حال او روز قیامت برای این اعمل و رفتارش چگونه خواهد بود.(۹)

۱۰- مرحوم محقق داماد می‌نویسد:

از جمله صفحات افتضاح از حیث معنا و مفهوم آن مطالبی است که نزد اهل سنّت در رابطه با ایّام بیماری و وفات آن حضرت است که فرمودند: برایم دوات و کاغذی بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید . و عمر گفت: او را چه به این کارها؟ او هذیان می‌گوید.(۱۰)

۱۱- علامه مجلسی در بحار الانوار می‌گوید: درکتاب‌های صحاح اهل سنّت و کتاب‌های تاریخشان این سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم مشهور گردیده است که آن حضرت فرمودند: برایم دوات و لم بیاورید تا برایتان مطلبی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید .(۱۱)


پانوشت ها:

۱- کتاب سلیم بن قیس(از تابعین) ، تحقیق محمد باقر أنصاری ، ص ۳۲۵ و رواه الطبرسی فی الاحتجاج والمجلسی فی البحار عن کتاب سلیم بن قیس . الاحتجاج: ج ۱ ، ص ۲۲۳، بحار الأنوار: ج ۳۱ ، ص ۴۲۵ و ج ۳۶ ، ص ۲۷۷.

۲- کتاب الغیبة ، محمد بن إبراهیم نعمانی(۳۸۰ هق) ، ص ۸۵ .

۳- المسترشد - محمد بن جریر الطبری (شیعی، وفات قرن ۴ هق) - ص ۶۸۱ به بعد .

۴- أوائل المقالات ، شیخ مفید (۴۱۳ هق) ، ص ۴۰۶.

۵- الإرشاد ، شیخ مفید (۴۱۳ هق) ، ج ۱ ص ۱۸۴ .

۶- الأمالی ، شیخ مفید (۴۱۳ هق) ، ص ۳۶ .

۷- التعجب ، أبو الفتح کراجکی(۴۴۹ هق) ، ص ۹۰.

۸- مناقب آل أبی طالب ، ابن شهر آشوب(۵۸۸ هق ) ، ج ۱، ص ۱۹۹ و ۲۰۳

۹- کشف المحجة لثمرة المهجة ، سید ابن طاووس(۶۶۴ هق)، ص ۶۵ .

۱۰- الرواشح السماویة ، میرداماد محمد باقر الحسینی الأستر آبادی( ۱۰۴۱ هق) ، ص ۲۱۱

۱۱- بحار الأنوار ، علامه مجلسی( ۱۱۱۱ هق) ، ج ۱۶ ، ص



منبع : http://monasebat.anhar.ir/article-9797.htm



در آستانه عید غدیر



کـى از جـمله آرمانها و وظایف برنامه هاى برون مرزى ، توجیه و تبیین صحیح ابهامات و شبهاتى است که به علل گوناگون ، همچون عدم آشنایى با موازین دین مبین اسلام و دسترسى نداشتن به منابع و مراجع مطمئن و یا به تزویر و نیرنگ دشمنان کژاندیش اسلام ، بر دل جان مخاطبان آنسوى مرزها سایه افکنده است .
زدودن زنـگـار بـى خـبـرى ، از آیـینه دل اسلام جویان و انعکاس نورتابان شریعت محمدى و تشیع عـلـوى ،مـسـتـلزم آن است که در گام نخست با عنایت به کثرت مخاطبان اهل سنت اندیشه ها و دیـدگـاههاى ایشان در ارتباط با اعتقادات شیعه را طرحى جامع بیندیشیم و آیین اخوت را همت گماریم .
در ایـن راسـتا و در برآوردن این نیاز، بر آن شدیم تا به تدوین مجموعه هایى مناسب ، دست یازیم و دردسترس برنامه سازان قرار دهیم .
بـدیهى است مطرح نمودن این گونه مباحث ، جدا از فواید برون مرزى براى مخاطبان داخلى ، اعم ازشیعه و سنى نیز جذاب و سودمند خواهد بود.
مجموعه حاضر، عنوان ((غدیر از دیدگاه اهل سنت )) گامى است در این راه ، امید آنکه مقبول در گاه احدیت واقع شود.
در پـایـان از زحـمـات حجة الاسلام محمد رضا جباران ، که این مجموعه با تلاش و کوشش ایشان ، مدون گردید تشکر مى کنیم .

پیامبر اکرم (ص ):.
علیکم بعلى بن ابى طالب فانه مولاکم فاحبوه ، و کبیرکم فاتبعوه ، و عالمکم فاکرموه ، و قائدکم الى الجنة فعززه ، فاذا دعاکم فاجیبوه ، و اذا امرکم فاطیعوه ،احبوه بحبى ، و اکرموه بکرامتى ، ما قلت لکم فى على الا ما امرنى به ربى جلت عظمته ،
هـمراه على باشید زیرا او مولا و سرپرست شماست ، پس دوستش داشته باشید بزرگ شماست ، از او پـیـروى کنید، دانشمند شماست ، گرامى اش دارید درراه بهشت پیشواى شماست ، عزیزش دارید هـنـگامى که شما را مى خواند پاسخش دهید، و چون فرمانتان دهد، فرمانش برید به محبتى که به مـن دارید، دوستش بدارید و به کرامت من گرامى اش دارید من درباره على چیزى به شما نگفتم ، مگرآنچه پروردگارم فرمان داده است .

بـدون شـک شخصیت على بن ابى طالب (ع ) پس از رسول گرامى اسلام (ص ) ارزنده ترین وجودى است که پا به عرصه وجود نهاده و عالم امکان را با حضور خویش آراسته است .
شـخـصـیـت تابناک آن حضرت چنان در بلنداى انسانیت مى درخشد، که عقول بشرى را در طول تاریخ ، مبهوت وحیران خود کرده است ره یافتن به ساحت قدس آن شخصیت عظیم الهى ، هر چند ذائقـه طـبـع را تحریک و واهمه عقل را تشویق مى کند، ولى راهى است که جز به قدم عشق نتوان پیمود.
آنـچـه تا کنون بر قلم و زبان اهل ذوق و فضل ، در شرح آن جمال نورانى گذشت ، در حقیقت قدر معرفت ماست ، نه حد شخصیت او ما با اعتراف و اذعان به بى کرانگى آن روح پاک ، برآنیم که از طور حدیث نبوى ، قبساتى برگرفته راه تقربى به ساحتش یابیم .
هـر چـنـد هدف اصلى در این نوشتار، اثبات عید بودن غدیر و بیان بخشى از آداب این روز مبارک است ، به مناسبت فراتر رفته فصلى در شرح شخصیت آن جناب گشوده ایم و در آینه سخنان رسول مکرم اسلام ، به تماشاى جمال پرفروغ على بن ابى طالب (ع ) مى نشینیم امید آنکه ما و خوانندگان را از این سیر معنوى بهره اى وافر باشد.
در پـایـان تـذکـر چند نکته ضرورى است بیشتر مطالب این تحقیق ، از کتب معتبر اهل سنت است محل نقل هرحدیث یا واقعه در کتابهاى مورد استناد، با ذکر مجلد هر صفحه تعیین ، و در کتابنامه مشخصات هر کتاب از قبیل مؤلف ، مترجم ، ناشر، و تاریخ و محل نشر آمده است .
در مـواردى انـدک که کتب اهل سنت از ذکر مطلبى غفلت کرده اند، به کتب معتبر شیعه مراجعه شده و آنها نیز همانندکتب اهل سنت به طور دقیق معرفى شدند در مواردى که در ذیل یک حدیث بـه ذکـر یـک یـا چـنـد آدرس بـسنده شده ، به این معنا نیست که آن حدیث در مراجع دیگر یافت نمى شود، بلکه تنگى مجال باعث شده است که به همین مقداراکتفا کنیم .
متن احادیث را بدون تغییر آورده ایم و در موارد لازم ، توضیح و بیانى در ذیل حدیث افزوده ایم .
از آنـجـا کـه تالیف به زبان فارسى است ، بیشتر به ترجمه احادیث اهتمام ورزیدم ، و در مواردى که عبارت عربى راضرورى مى دانستم ، از ذکر متن اصلى دریغ نشده است .
فصول پنجگانه این نوشتار عبارتند از:.
فصل اول : داستان غدیر.
فصل دوم : خلافت و وصایت .
فصل سوم : معیارها.
فصل چهارم : یک آسمان فضیلت .
فصل پنجم : آداب و سنن غدیرى .
امید داریم این تحقیق کوتاه ، قطره اى از فیض اقیانوس غدیر را در خود جاى داده باشد.

اهل لغت ((عید)) را از مشتقات ماده ((عود)) مى دانند، و عود به معناى بازگشت است بنابراین هر عید به پاس رجعتى برگزار مى شود.
رجـعـت مـکـرر، مـتـحرکى است که پس از گذشتن از قوس نزول رو به سوى بالا مى کند و سیر صـعـودى خـود را مى آغازد چنانکه نوروز را به پاس بازگشت حیات به پیکر سرد طبیعت گرامى مى داریم ، حیاتى که در تطاول خزان به سردى مى گراید، و در بیداد سرماى زمستان تا مرز نیستى پیش مى رود ـ تا آنجا که گویى هرگز نبوده است ـ و آنگاه در قدوم باد بهار دوباره سر بر مى کند و آهنگ صعود مى نماید این رجعت را باید گرامى داشت ، و این در توان مکتبى است که بیشترین بها را به مظاهر مادى عالم طبیعت مى دهد.
حال اگر بخواهیم این الگو را بر موازین مکتبى تطبیق کنیم که همه عالم را مقدمه وجود انسان و غـایـت آفـرینش انسان را عبودیت مى داند، باید عیدش را بزرگداشت رجعت حیات معنوى انسان بـدانیم درچنین مکتبى نوروز انسان ، روزى است که وى به خویش بازمى گردد و گمشده اش را درمـى یابد، روزى که از درکات مادیت روى برتافته آهنگ درجات ملکوت مى کند روزى که انسان توفیق مى یابد نقاب خاکى از چهره جان پاک خود کنار زده روى به سوى خدا کند.
مـاه مـبـارک رمـضـان مـوقـعـیـتـى اسـت که سالک روزه دار توفیق مى یابد با مقاومت در مقابل بادهاى سرکش تعلقات ، آتش عشق الهى را که در یخبندان مادیت ، خموده شده دوباره روشن کند و مـراقـبـت نماید تا زبانه کشیده تمام هستى اش را گرم ، و ناخالصى هاى وجودش را ذوب کند، تا عبودیت ناب تجلى کند و غایت آفرینش محقق شود آنگاه عید ((فطر)) است .
حـج نـیـز فـرصـتى دیگر است که حاجى پس از طى مراحل متعددى توفیق مى یابد غیر دوست را درمـسـلـخ منى به تیغ کشد، و جان در بند کشیده خویش را آزاد کرده پا به قوس صعودى حرکت انسانى گذارد، و به درجه بلند عبودیت بار یابد، آنگاه عید ((قربان )) است .
از هـمـین جا فرق عید با جشن باز شناخته مى شود: جشن بهانه اى است براى شادمانى ، و عیدپاس داشـتـن حـیـات دوبـاره انسان است و هم به این دلیل است که برخلاف جشن ، عید تشریعى است واعیاد اسلامى در اصل دین تشریع شده اند.
بنابراین ، حقیقت عید اسلامى باز یافتن حیات دوباره است و تعیین آن به عهده شرع اقدس است .
مـا بـر ایـن بـاوریـم کـه روز غـدیـر، هم از ویژگى حقیقى یک عید اسلامى برخوردار است ، و هم قانونگذاربزرگ اسلام ، پیامبر عظیم الشان (ص ) آن را به عنوان عید به امت اسلامى شناسانده است .
نـوشـتـه اى کـه پـیـش رو داریـد به انگیزه اثبات این دو دعوى و بیان مختصرى از آداب این عید سعیدسامان یافته است .
مـطـالـعـه بـخـشـهـاى مـخـتلف این نوشتار، این باور را مى پرورد که روز عیدغدیر یکى از اعیاد بـزرگ اسلامى ، بلکه بزرگترین عید مسلمانان است و اگر به دیده تحقیق بنگریم ، پى خواهیم برد که بزرگترین عید انسان است .

غـدیـر در لـغـت بـه معناى برکه ، آبگیر و تالاب است چاله هایى که در بیابان به انتظار نشسته تا از ریزش باران یا گذر سیل دامنى از آب برگیرند و زلال کنند تا مگر مسافر تشنه صحرا بر این سفره همیشه گشاده باکفى از این نعمت ارزنده رمقى گیرد و مشک خشکیده خویش را از آن پر سازد، غدیر نامیده مى شوند.

مـسافرى که از مدینه به سوى مکه حرکت مى کند، بیش از پانصد کیلومتر راه پیش رو دارد بعد از پیمودن270 کیلومتر از این مسافت ، به منطقه اى مى رسد که ((رابغ )) نام دارد رابغ ((2)) شهرکى اسـت در نـزدیـکـى جـحفه ، و جحفه یکى از میقاتهاى پنج گانه حج است ، جایى که حاجیان شام و کسانى که مى خواهند ازجده به جانب مکه روند، در آن محرم مى شوند.
فـاصـلـه جـحـفه تا مکه تقریبا 250 و تا رابغ 26 کیلومتر است ((3)) و در آن غدیرى بوده است که آب گـنـدیـده و مـسموم آن قابل استفاده مسافران نبوده و قافله ها در آن وادى توقف نمى کردند ((4)) گـویا به همین دلیل خم نامیده شده است چرا که خم به هر چیز فاسدى گفته مى شود که بدبو باشد قفس مرغ رانیز به همین دلیل خم مى گویند.

گزارشى از حجة الوداع

سـال دهـم هـجـرت اسـت ، و اسـلام سـراسـر جزیرة العرب را فراگرفته است همه قبایل عرب به آیـیـن مـسـلـمـانـى گـرویـده ، به رسالت حضرت ختمى مرتبت (ص ) اقرار کرده اند اثرى از بت و بـت پـرسـتى در هیچ یک از قبایل به چشم نمى خورد زحمات صاحب رسالت (ص ) به ثمر نشسته و مـیـوه شـیرین خود را به بارآورده است بت از سریرالوهیت فرود آمده ، و کلمه طیبه لااله الااللّه در گستره جزیرة العرب ، طنین افکن شده است .
اکـنـون تـنها تفاوت مردم ، در ایمان قلبى و سابقه آنان در اسلام است پیامبر عظیم الشان (ص ) که حدودبیست و سه سال سخت ترین رنج ها را تحمل کرده ، و در تمام این مدت طولانى لحظه اى در انجام وظیفه و ابلاغ رسالت سستى نورزیده ، و هیچ گاه احساس خستگى نکرده ، اینک دریافته است کـه بـه زودى از ایـن جـهـان رخـت بـرخواهد بست و به دیدار معبود یگانه اش خواهد شتافت پس هـمچنان بى وقفه مى کوشد تاآنجا که امت برمى تابد، آداب اسلام را به آنان بیاموزد اندکى از احکام اسلام باقى است ، که هنوز فرصتى براى ابلاغ یا آموزش آنها فراهم نیامده است فریضه مهم حج از آن جـمـله است آن گرامى تا آن روز فرصت نیافته بود حج را چون نماز به مسلمانان بیاموزد و اکنون تنها و آخرین فرصت است .
اعـلام عـمـومـى شد که رسول خدا(ص ) حج مى گزارد مردم از قبایل رو به سوى مدینه نهادند و آن حضرت در روز پنج شنبه شش روز، یا شنبه چهار روز به آخر ذیقعده ((5)) ابودجانه را در مدینه جـانـشین خود ساخته ((6)) در حالى که همه همسران و خاندانش او را همراهى مى کردند ((7)) و صد شتر قربانى همراه داشت ، ((8)) از مدینه حرکت کرد.
در آن روزهـا بـیـمـارى سـخـتى (آبله یا حصبه ) در مدینه شایع بود که بسیارى از مسلمانان را از ایـن مـصـاحـبـت مـیـمون محروم مى داشت ((9)) با این حال دهها هزار نفر با پیامبر همراه شدند مـورخـان هـمراهان آن حضرت را چهل هزار، هفتاد هزار، نود هزار، 114 هزار، 120 هزار و 124 هزار نـفـرنوشته اند ((10)) ولى با این همه حق این است که بگوییم : چنان جمعیتى در رکاب آن حضرت حـرکت کردکه شمارش بر جز خدا پوشیده است ((11)) اینان کسانى بودند که از مدینه مى آمدند، ولى تعداد حاجیان به این عده منحصر نمى شد زیرا اهل مکه و ساکنان حومه آن و کسانى که از یمن در رکاب امیرالمؤمنین على (ع ) آمده بودند، نیز در حج شرکت داشتند.
حضرت غسل کرد، بدن مبارکش را روغن مالید، خود را خوشبو کرد، موهایش را شانه زد، ((12)) و ازمدینه بیرون آمد هنگامى که از مدینه بیرون مى رفت تنها دو تکه لباس بر تن داشت که یکى را بر دوش انـداخته و دیگرى را به کمر بسته بود منزل به منزل پیش مى رفت ، وقتى به ((ذى الحلیفه )) رسید احرام بست ((13)) و همچنان پیش رفت تا در روز سه شنبه چهارم ماه ذیحجه وارد مکه شد از باب بنى شیبه واردمسجدالحرام شد ((14)) ، طواف کرد، نماز طواف به جاى آورد، بین صفا و مروه سعى نمود و بدین ترتیب اعمال عمره به پایان رسید ((15)) به کسانى که قربانى همراه خود نیاورده بـودنـد، فـرمـود تقصیر کرده ازاحرام خارج شوند ((16)) و خود چون قربانى همراه داشت در حال احـرام باقى ماند، تا در منى قربانى کند ((17)) امیرمؤمنان که از حرکت پیامبر براى حج آگاه شده بود، در حالى که 37 قربانى همراه داشت ، باسپاهیان خود براى شرکت در مراسم حج از یمن حرکت کـرد، و در مـیـقـات اهـل یمن به همان نیتى که پیامبر (ص ) محرم شده بود، احرام بست ، و مانند حضرت رسول ، پس از سعى صفا و مروه در احرام باقى ماند ((18)) .
رسـول مـکرم اسلام (ص ) روز هشتم ذیحجه از طریق منى وارد صحراى عرفات شد، تا مراسم حج راآغـاز کـنـند تا طلوع آفتاب روز نهم در منى ماند و سپس راه عرفات را پیش گرفت ، و در خیمه خویش درعرفات فرود آمد.
در عـرفـات ، در اجتماع باشکوه مسلمانان ، به شیوایى تمام خطبه خواند در این خطبه مسلمانان را بـه بـرادرى و احـترام متقابل سفارش کرد، بر همه آداب جاهلیت مهر بطلان زد و ختم پیامبرى را اعـلام نمود ((19)) تا غروب روز نهم در عرفات ماند وقتى آفتاب غروب کرد و هوا کمى تاریک شد، بـه سـوى ((مـزدلفه )) شتافت ((20)) شب را در همان جا سپرى کرد صبح روز دهم به طرف منى حرکت کرد آداب منى را به جاى آورد و بدین گونه مناسک حج را به مسلمانان آموخت .
ایـن حـج را حـجـة الوداع ، حجة الاسلام ، حجة البلاغ ، حجة الکمال و حجة التمام خوانده اند ((21)) با پـایـان گـرفـتـن مراسم حج پیامبر (ص ) به سوى مدینه حرکت کرد هنگامى که به سرزمین رابغ رسـیـد، در مـحـلـى کـه غـدیـر خـم نام داشت ، جبرئیل امین بر او نازل شد و پیامى بدین شرح از پروردگار بر او تلاوت کرد:.
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس ان اللّه لایهدى القوم الکافرین ، ((22)) .
اى رسـول مـا! آنـچـه را از سـوى پـروردگـارت بـر تـو نازل شده به مرم برسان و اگر این کار را انـجـام نـدهـى ، رسـالـت خـود را بـه انـجام نرسانده اى و خدا تو را از مردم ایمن خواهد کرد همانا خداى ،قوم کفرپیشه را هدایت نمى کند ((23)) .
این پیام الهى ماموریتى خطیر بر عهده پیامبر اکرم (ص ) مى گذاشت ، اعلان چیزى که باید همگان ازآن بـاخبر شوند، و اگر چنین نکند، گویاکارى صورت نداده است بنابراین بهترین موقعیت براى اعـلام چـنین پیامى همین جا بود، جایى که راه مصر و عراق و مدینه و حضرموت و تهامه از هم جدا مـى شـود وهـمه حاجیان ناگزیر از آن مى گذرند غدیر خم مناسب ترین محلى بود که مى توانست چنین پیام سترگى رابه گوش همگان برساند.
پـس دسـتـور تـوقـف صـادر شـد فـرمـود تـا رفتگان را باز خوانند و صبر کرد تا آنان که در راهند بـرسند ((24)) اجتماع عظیمى در صحراى تفتیده حجاز گرد آمد روزى سخت گرم و منطقه اى بشدت گرماخیز بود،چنان گرم که مردان نیمى از لباس خود را بر سر انداخته و نیمى دیگر را به پـاى خـویـش مـى پیچیدند ((25)) همه مى خواستند بدانند چه چیز باعث شده که پیامبر (ص ) در چنین مکان به ظاهر نامناسبى دستورتوقف داده اند حرارت اشتیاق با گرماى هوا آمیخته حاجیان را بى تاب مى کرد.
فـرمـود تـا زیـر چـنـد درخت کهنسال را بروبند و جهاز شتران را بر هم انباشته کنند منبرى بلند بـرافـراشـت نـزدیـک ظـهر آن گاه که همه حاجیان در آن صحرا جمع شدند، بر فراز منبر برآمد و خطبه اى بدین شرح ایراد کرد:.
ستایش مخصوص خداوند است از او کمک مى خواهیم و به او ایمان مى آوریم و بر او توکل مى کنیم و از شر نفس و بدى کردارمان به او پناه مى بریم ، خدایى که هدایت کننده اى نیست آنکه رااو گمراه سازد و گمراه کننده اى نیست هر که را او هدایت کند گواهى مى دهم که معبودى جزخداى یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست اما بعد:.
اى مردم خداوند نیکى کننده آگاه به من خبر داد که هیچ پیامبرى بیش از نصف عمر پیامبر پیش ازخـود زنـدگـى نـخـواهد کرد و اندکى بیش نمانده که مرا نیز به سراى باقى دعوت کنند و من اجابت کنم و همانا از من و همه شما سؤال خواهد شد پس شما چه پاسخ خواهید داد؟ .
مـردم گـفـتـنـد: گـواهـى مـى دهیم که تو پیام الهى را رساندى و پند دادى و کوشیدى خدایت پاداشى نیک دهد.
فـرمـود: آیـا شهادت نمى دهید که معبودى جز خداى یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست وبهشت او حق و دوزخش حق است و مرگ حق است و قیامت بدون شک خواهد آمد و خداوندتمام مردگان را زنده خواهد کرد؟ .
گفتند: آرى به همه اینها گواهى مى دهیم .
عرض کرد: خدایا شاهد باش ((26)) .
سپس فرمود: اى مردم صداى مرا مى شنوید؟ .
گفتند: آرى .
فـرمـود: مـن پـیـش از شـمـا بـه حـوض کوثر مى رسم و شما در کناره حوض بر من وارد خواهید شـد،حـوضـى کـه عـرض آن بـه انـدازه فاصله صنعا تا بصرى است ، و در آن جامهایى است از نقره به شماره ستارگان حال بنگرید که پس از من با دو میراث گرانبها چگونه رفتار مى کنید.
مردى از میان جمعیت فریاد برآورد: یا رسول اللّه ! آن دو چیز گرانبها چیست ؟ .
فرمود: یکى از آن دو که بزرگتر است ، کتاب خداست یک طرفش در دست خدا و طرف دیگرش به دسـت شـمـاست ، پس آن را محکم نگه دارید تا گمراه نشوید و دیگرى که کوچکتر است ، عترت و خـانـدان مـن اسـت و خـداى نـیـکـى کننده آگاه به من خبر داده است که این دو هرگز از هم جـدانـمى شوند، تا در لب حوض در قیامت به من رسند من هم از خدا همین را خواسته ام پس شما ازآنها پیشى نگیرید که هلاک مى شوید و از آنها وا نمانید که هلاک مى شوید سپس دست على (ع )را گرفت و بلند کرد، به طورى که سپیدى زیر بغل هر دوشان دیده شد و همه مردم على را شناختند.
آنگاه فرمود: اى مردم ! چه کسى نسبت به مؤمنان از خود ایشان سزاوارتر است ؟ .
گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند.
فرمود: خدا مولا و سرپرست من است و من مولا و سرپرست مؤمنانم و من نسبت به مؤمنین ازخود ایشان سزاوارترم پس هر کس من مولا و سرپرست اویم ، على مولا و سرپرست اوست ((27)) .
این جمله را سه بار تکرار کرد.
سـپـس گـفـت : خداوندا! دوستى کن با هر کس که با على دوستى کند، و دشمنى کن با هر کس کـه عـلـى را دشمنى کند، دوست بدار هر کس که على را دوست مى دارد، و دشمن دار هر کس او رادشـمـن مـى دارد ((28)) ، یـارى کـن هر کس را که یاریش کند و بى یاور بگذار هر کس تنهایش گذارد ((29)) و حق را همواره با على بدار هر طرف که باشد ((30)) .
اى مردم باید حاضران ، این پیام را به غایبان برسانند ((31)) .
چون خطبه نبوى به پایان رسید امین وحى براى بار دوم نازل شد و او را به این پیام مفتخر ساخت .
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا ((32)) ،.
امـروز دیـن شـمـا را کـامـل کـردم و نعمتم را بر شما تمام کردم و راضى شدم که اسلام دین شما بـاشـد[اسلام را به عنوان دین براى شما پسندیدم ]پیامبر اکرم (ص ) پس از دریافت این پیام مسرت بـخش ، فرمود: ((اللّه اکبر! که دین کامل و نعمت تمام گشت و پروردگارم به رسالت من و ولایت على بعد از من راضى شد)) ((33)) .

مراسم تبریک و تهنیت

پـیـامـبـر اکرم (ص ) پس از اتمام خطبه از منبر پایین آمد و در خیمه اى نشست و فرمود تا على (ع ) درخـیـمه اى دیگر بنشیند آنگاه دستور داد تمام اصحاب براى عرض تبریک به دیدار امیرالمؤمنین بشتابندو مقام ولایتش را تبریک گویند.
نویسنده کتاب تاریخ روضة الصفا پس از نقل جریان غدیر مى نویسد:.
پس فرود آمد و در خیمه خاص بنشست و فرمود که امیرالمؤمنین على (ع ) در خیمه دیگربنشیند بعد از آن طبقات خلایق را امر کرد به خیمه على (ع ) رفتند و زبان به تهنیت آن حضرت گشادند و چـون مـردم از این امر فارغ شدند، امهات ((34)) ، به فرموده خواجه کاینات نزد على (ع ) رفته او را تهنیت گفتند ((35)) .
و در تاریخ حبیب السیر پس از نقل حدیث غدیر چنین آمده است :.
پس امیرالمؤمنین على ـ کرم اللّه وجهه ـ به موجب فرموده حضرت رسالت (ص ) در خیمه نشست تا طوایف خلایق به ملازمتش رفته لوازم تهنیت به تقدیم رساندند و از جمله اصحاب عمر بن الخطاب ـ رضى اللّه عنه ـ جناب ولایت مب را گفت : بخ بخ یابن ابى طالب اصبحت مولاى ومولى کل مؤمن و مؤمنة ، ((36)) .
یـعـنـى خـوشـا حـال تو اى پسر ابوطالب ! بامداد کردى در وقتى که مولاى من و مولاى هر مؤمن ومـؤمـنـه بـودى بـعـد از آن امـهـات مـؤمـنـیـن بـر حـسـب اشـارت سـید المرسلین به خیمه امیرالمؤمنین (ع )رفته شرط تهنیت به جاى آوردند.
مـرحـوم طـبرسى مفسر و محدث نامى امامیه نیز عین این مطلب را در کتاب اعلام الورى روایت کرده است ((37)) .
هـمـه اصـحـاب دوبـاره با پیامبر بیعت کردند و همزمان با على (ع ) نیز بیعت کردند اولین کسانى کـه دسـت بـر دسـت پیامبر(ص ) و على (ع ) نهادند ابوبکر، عمر، عثمان طلحه و زبیر بودند ((38)) هـمـان طور که پیش از این گفتیم عمر براى تبریک و شاد باش جمله اى را به کاربرد که در تاریخ مـانـدگـار شـد او گفت :بخ ‌بخ یا بن ابى طالب ، اصبحت ، مولاى و مولا کل مؤمن و مؤمنه ((39)) شمار بسیارى از محدثان اهل سنت این جمله را از اصحاب رسول خدا(ص ) که در آنجا حاضر بوده و ایـن جـمـله را از زبان عمر شنیده اند، نقل کرده اند از جمله کسانى که این جمله را روایت کرده اند ابن عباس ، ابوهریره ، برا بن عازب ، زید بن ارقم ،سعد بن ابى وقاص ، ابوسعید خدرى و انس بن مالک را مى توان نام برد.
مرحوم علامه امینى در کتاب الغدیر شصت نفر از دانشمندان اهل سنت را نام مى برد که این روایت رادر کتب خود آورده اند ((40)) و بعضى آن را به ابوبکر نیز نسبت داده اند.
آنـگـاه حـسان بن ثابت ، شاعر نامى زمان خود برخاسته عرض کرد: ((یا رسول اللّه ! اجازه مى خواهم درحضور شما چند بیت درباره على (ع ) بگویم )).
فرمود: با برکت الهى بگو:.
حسان بر بلندى رفت و چنین سرود:.
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم ـــــ بخم و اسمع بالرسول منادیا.
فقال فمن مولاکم و نبیکم ؟ ـــــ فقالوا و لم یبدو اهناک التعامیا.
الهک مولانا و انت نبینا ـــــ و لم تلق منا فى الولایة عاصیا.
فقال له قم یا على فاننى ـــــ رضیتک من بعدى اماما و هادیا.
فمن کنت مولاه فهذا ولیه ـــــ فکونوا له اتباع صدق موالیا.
هناک دعا اللهم و ال ولیه ـــــ و کن للذى عادى علیا معادیا ((41)) .
یعنى :.
ـ پـیـامـبـر مـسـلمانان در روز غدیر با آواز رسا آنان را فرا خواند، و شگفتا! که چگونه فرستاده خدا فریادمى کرد.
ـ پس گفت : مولى و سرپرست و پیامبر شما کیست ؟
در آنجا همه بدون هیچ ابهامى گفتند:.
ـ خـداى تو مولاى ماست و تو پیامبر ما هستى و هیچیک از ما را نخواهى دید که درباره امر ولایت ، تورا عصیان و مخالفت کند.
ـ و آنگاه به على (ع ) گفت : یا على برخیز که من تو را براى امامت و رهبرى پس از خود برگزیدم .
ـ پـس هـرکـس را کـه مـن رهـبـر و سـرپـرست اویم ، همانا این على سرپرست اوست پس براى او پیروانى صادق و دوستدار باشید.
ـ و در آنـجـا دعـا کـرد: خـداونـدا دوست على را دوست بدار و با آن کس که با على دشمنى کند، دشمن باش .

نصب على به خلافت ، در روز غدیر

سه روز طول کشید تا مراسم بیعت و تهنیت به پایان رسید ((42)) حال ، تکلیف خلافت کبراى الهى مـعـلـوم وخـلیفه رسول خدا منصوب شده ، مردم او را شناخته و با او بیعت کرده اند دیگر وقت آن رسیده بود که مراسمى چون تاجگذارى شاهان برگزار شود پیامبر(ص ) امیرالمؤمنین را خواست و عـمـامـه خود را که ((سحاب )) نامیده مى شد بر سر وى نهاد و دنباله هاى آن را تا روى شانه هایش آویخت و فرمود: یا على العمائم تیجان العرب ، یعنى عمامه تاج عرب است ((43)) .
سـپـس فـرمـود: پـیـش بیا حضرت پیش آمد فرمود: برگرد حضرت برگشت ((44)) آنگاه رو به اصـحـاب کرده فرمود: ((فرشتگانى که در روز بدر و حنین به یاریم آمدند، این گونه عمامه بر سر داشتند ((45)) .
و فـرمـود: ((عـمامه سیماى اسلام است ، ((46)) عمامه علامتى است که مسلمان را از مشرک جدا مى کند)) ((47)) و فرمود: ((ملائکه با این شکل به نزد من آمدند)) ((48)) .
بـدیـن تـرتـیـب واقـعـه غـدیـر بـه پـایـان رسـیـد و حاجیان هر کدام راه دیار خویش گرفته در اطراف جزیرة العرب پراکنده شدند آنان حدیث ولایت را به گوش همه مسلمانان رساندند.
اکنون که حماسه غدیر به طور خلاصه معلوم شد، دو نکته قابل ذکر است :.
الف ـ صحت واقعه غدیر از نظر تاریخ ،.
ب ـ مفاد کلام رسول اکرم (ص ) در خطبه روز غدیر.

صحت واقعه غدیر از نظر تاریخ

غـدیـر چـشـمـه اى است که زلال اسلام ناب از آن مى جوشد هرکس به این حقیقت اعتراف کند و جـان خویش ، در زلال حقیقتش شستشو دهد، به پیشگاه باعظمت اسلام ناب بار مى یابد و آن کس کـه به هرعذر و بهانه ، چشم از دیدن و گوش از شنیدن فرو بندد، جز صداى جرسى از دور نصیب نخواهدبرد.
غـدیـر نخستین موقف و منزلى نیست که پیامبراکرم (ص ) جانشین خود را به مردم شناسانده است آن گـرامى بارها به هر مناسبت با بیانهاى گونه گون و شیوه هاى مختلف این حقیقت را به مردم یـادآور شده وایشان را با رهبر آینده خود آشنا کرده است همه کسانى که با حضرتش حشر و نشرى داشـتـنـد و از اتـفـاقـات حـکومت اسلامى بى خبر نبودند، مى دانستند که على (ع ) خلیفه بلافصل پیامبر(ص ) و محبوبترین مردم ،و نزدیکترین اصحاب به رسول خداست .
خـلافـت مـسـاله اى نبود که تا سال دهم هجرت مسکوت مانده باشد خلیفه پیامبر از همان روزى معلوم شد که نبوت در مکه آشکار شد ((49)) .
پـس از آن مـخـصـوصا در سالهاى بعد از هجرت به قدرى این مطلب تکرار شد که تقریبا همه اهل مدینه با آن آشنا بودند همه حدیث ((منزلت ))، حدیث ((رایت )) و حدیث ((طیر)) ((50)) را شنیده بودند حدیث ((ثقلین )) ((51)) مکرر بر آنها خوانده شده بود نزول آیاتى چون آیه ((مودت )) ((52)) آیـه ((مـبـاهـله )) ((53)) و آیه ((ولایت )) ((54)) باعث شده بود، خورشید شخصیت امیرالمؤمنین درخششى روزافزون داشته باشد.
بـا ایـن هـمـه حـدیـث غـدیر از شهرتى به سزا برخوردار است همه احادیثى که در این زمینه وارد شده صحیح و مشهور و بعضى متواترند، ولى حدیث غدیر از مرز تواتر نیز گذشته است .
مرحوم علم الهدى سید مرتضى ، در این باره مى فرماید:.
کـسـى کـه بـراى صـحـت ایـن خبر دلیل بخواهد، همانند کسى است که براى صحت خبر غزوات وحالات معروف رسول خدا دلیل بخواهد و چنان است که گویى در اصل حجة الوداع شک داردزیرا اینها همه از جهت شهرت در یک رتبه اند.
چرا که همه علماى شیعه این حدیث را روایت کرده و اهل حدیث با اسناد خود آن را نقل نموده اند و مـورخان و سیره نویسان همان طور که حوادث معروف را نقل مى کنند، بدون سندمخصوصى نسل در نـسـل از هـم روایـتش مى کنند و محدثان آن را در زمره احادیث صحیح درج کرده اند این خبر مزیتى دارد که هیچ خبر دیگرى از آن برخوردار نیست چرا که اخبار بر دوگونه اند:.
یک دسته اخبارى است که به سند متصل نیاز ندارند، مانند خبر جنگ بدر و خیبر و جمل وصفین و همه وقایع معروفى که مردم نسل در نسل بدون سند از آن آگاهند دسته دیگر اخبارى است که به سند متصل نیاز دارند، مثل اخبارى که در باب احکام شرعى وارد شده است .
خبر غدیر به هر دو صورت نقل شده است ، یعنى در عین آنکه در کمال شهرت و از سندبى نیاز است ، داراى سند متصل نیز مى باشد.
افـزون بـر اینکه اخبارى که در باب احکام شرعى نقل شده همگى خبر واحد هستند، ولى خبرغدیر راویان فراوانى دارد ((55)) .
مـا در این مقال بر آن نیستیم که راویان حدیث غدیر را نام ببریم ، چون نه مقام را گنجایش است و نـه حـاجـتى به آن هست مرحوم علامه امینى نام راویان این حدیث را به ترتیب زمان زندگى ذکر کـرده اسـت مـا بـه ذکر شمار راویان حدیث غدیر در هر قرن بسنده کرده ، علاقه مندان را به کتاب ارزشمند الغدیرراهنمایى مى کنیم ((56)) .
در میان اصحاب رسول خدا (ص ) 110 نفر،.
در میان تابعین 84 نفر،.
در میان علماى قرن دوم هجرى 56 نفر،.
در میان علماى قرن سوم هجرى 92 نفر،.
در میان علماى قرن چهارم هجرى 43 نفر،.
در میان علماى قرن پنجم هجرى 24 نفر،.
در میان علماى قرن ششم هجرى 20 نفر،.
در میان علماى قرن هفتم هجرى 21 نفر،.
در میان علماى قرن هشتم هجرى 18 نفر،.
در میان علماى قرن نهم هجرى 16 نفر،.
در میان علماى قرن دهم هجرى 14 نفر،.
در میان علماى قرن یازدهم هجرى 12 نفر،.
در میان علماى قرن دوازدهم هجرى 13 نفر،.
در میان علماى قرن سیزدهم هجرى 12 نفر،.
در میان علماى قرن چهاردهم هجرى 19 نفر.
وهمو مى نویسد:.
ایـن حـدیـث را احـمد بن حنبل با چهل سند، ابن جریر طبرى با هفتاد و اندى سند، جزرى مقرى بـاهـشـتاد سند، ابن عقده با صد و پنج سند، ابوسعد مسعود سجستانى با 120 سند و ابوبکر جعابى با125 سند روایت کرده است ((57)) .
ابـن حـجـر در کـتـاب صـواعـق نوشته است : ((این حدیث را سى نفر صحابى از پیامبر اکرم (ص ) روایت کرده اند و بسیارى از اسناد آن صحیح یا حسن است )) ((58)) .
ابن مغازلى در مناقب مى نویسد:.
حـدیث غدیر حدیث صحیحى است که حدود صد نفر صحابى که عشره مبشرة نیز از آن جمله است آن را از رسـول خـدا(ص ) روایـت کـرده انـد این حدیث ثابت است و ایرادى بر آن وارد نیست واین فضیلتى است که فقط على (ع ) حائز آن شده و هیچ کس در این فضیلت با او شریک نیست ((59)) .
سید بن طاوس از علماى امامیه در کتاب شریف اقبال الاعمال نوشته است :.
ابـوسـعـد مـسـعـودبـن نـاصـر سـجـستانى از علماى اهل سنت کتابى در هفده جز به نام الدرایه فى حدیث الولایه تالیف کرده و این حدیث را از صد و بیست صحابى نقل کرده است .
مـحـمدبن جریر طبرى در کتابى که به نام الردعلى الحرقوصیه نوشته ، حدیث ولایت را از هفتاد و پنج طریق روایت کرده است .
ابوالقاسم عبداللّه حسکانى در این باب کتاب مستقلى به نام دعاالهداة الى ادا حق الولاة تالیف نموده اسـت ابوالعباس احمد بن سعید بن عقده نیز کتابى به نام حدیث الولایه تالیف کرده و این حدیث را از صد و پنجاه طریق روایت کرده است وى پس از نقل عبارات راویان مى نویسد:.
هـمـه ایـن کتابها جز کتاب طبرى در کتابخانه من موجود است ، مخصوصا کتاب ابن عقده که در زمان حیات خودش (330 هجرى قمرى ) نسخه بردارى شده است ((60)) .
طرفه آنکه از قرن دوم به بعد که مرز مذاهب مشخص مى شود، هیچ یک از این راویان شیعه نیستند درمیان شیعیان نیز کمتر عالمى را مى توان یافت که این حدیث را با اسناد مختلف نقل نکرده باشد.
اهـمـیـت حـدیـث غـدیـر بـه پـایه اى رسیده است که بسیارى از دانشیان جهان اسلام ، درباره آن کـتابهاى مستقل نگاشته اند به تحقیق علامه عالیقدر امینى در الغدیر، تا زمان ایشان بیست و شش کـتـاب مستقل توسط عالمان برجسته در اثبات تواتر حدیث غدیر یا تحقیق مفاد آن به رشته تحریر درآمده است ((61)) .
ایـن قـضـیه آن چنان روشن و واضح و در نزد همگان مسلم بوده است که اهل بیت (ع ) و معتقدان بـه ایـشـان بـه مـنـاسبت هاى مختلف بدان استدلال و احتجاج کرده اند در روایات به موارد زیادى بـرمـى خـوریـم کـه امـیرالمؤمنین (ع ) در طول سالهاى پس از وفات پیامبر اکرم (ص ) در مجالس مـختلف ، اصحاب رسول خدا(ص ) را سوگند مى دادند که آیا شما به خاطر ندارید رسول خدا(ص ) در روز غدیر فرمود: من کنت مولاه و ایشان سوگند مى خوردند که آن را به خاطر دارند ((62)) .
بـنـابـر آنـچـه گذشت ، حدیث غدیر واقعیتى است که دست تبهکار انکار از ساحت قدس آن کوتاه اسـت و چـنـد و چون تعداد انگشت شمارى از جاهلان عالم نما نمى تواند بر دامن کبریایش گردى بـنـشـاند، چه رسد که خورشید روشن حقیقتش را بپوشاند از همین روست که نویسنده دانشمند کتاب امام على (ع )عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى ، در ضمن تقریظ کتاب الغدیر مى نویسد:.
حدیث غدیر بدون شک ، حقیقتى است که دستخوش باطل نمى شود، فروزان و درخشان است ،چون روشـنـایـى روز و آن یکى از حقایق خروشنده الهام است که از سینه پیامبر(ص ) پراکنده گشته تا ارزش دست پرورده ، برادر و برگزیده خویش در میان امتش را معلوم کند ((63)) .

مفاد حدیث غدیر

جـمله اى که در حدیث غدیر مورد استشهاد قرار گرفته و در حقیقت پیام اصلى واقعه غدیر در آن نـهـفـتـه اسـت ایـن اسـت که حضرت فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه کسانى که به این حدیث استدلال کرده اندمولى را اولى معنا کرده اند اولى ، یعنى کسى که به تصرف سزاوارتر است به عبارت سـاده تـر یعنى کسى که لایق سرپرستى ، رهبرى و اختیاردارى است بدین ترتیب معناى حدیث این است : ((هرکس من رهبر وسرپرست اویم ، على (ع ) هم رهبر و سرپرست اوست بنابراین تنها کسانى به رهبرى و سرپرستى پیامبراکرم (ص ) پایبند و ملتزمند که رهبرى و سرپرستى على (ع ) را بپذیرند.
ایـنـک بـایـد دانـسـت کـه آیـا در لغت عرب ، مولى به این معنا به کار رفته است ؟ یا نه ؟
دیگر آنکه اگـربـپـذیـریـم مـولـى در لغت بدین معنا به کار رفته است ، آیا در این خطبه نیز این معنى اراده شده است ؟ یا خیر؟ .
مـرحـوم عـلامـه امینى 42 نفر از علماى بزرگ تفسیر و لغت را نام مى برد که بیست و هفت نفر از آنـان گـفته اند: مولى به معناى اولى است پانزده نفر دیگر گفته اند: اولى یکى از معانى مولى است ((64)) .
اما درباره اینکه آیا در این حدیث نیز مولى ، چنان معنایى را افاده مى کند، توجه به شرایط و ظروفى کـه این حدیث در آن صادر شده ، و مطالعه خطبه اى که این حدیث در ضمن آن قرار گرفته است ، هیچ شکى باقى نمى گذارد که مولى در این حدیث هم به معناى اولى است .
زیـرا شـخـصـیـتـى چـون پیامبر اسلام (ص ) که عقل کل ، انسان کامل و بزرگترین پیامبر و سفیر آسـمانى است ، در روزى آن چنان گرم که زمین چون آهن گداخته پاى مسافران را مى گدازد و خـورشـیـد مـغـز انـسان را به جوش مى آورد، در صحرایى سوزان و بدون امکانات ((65)) که اگر گوشت را بر زمین مى افکندى کباب مى شد ((66)) ، محلى که هیچ کاروانى در آن توقف نمى کند، دهـهـا هزار حاجى خسته را نگه مى دارد،رفتگان را باز مى گرداند و منتظر مى ماند تا بازماندگان برسند و در گرمترین ساعات روز سخنرانى مى کندو در ضمن آن چند بار از مردم سؤال مى کند تا مـطـمئن شود صداى او را به خوبى مى شنوند، و در نهایت على (ع ) را به آنان نشان مى دهد، با نام و نسب معرفى مى کند و مى فرماید: ((هرکس که من مولاى او هستم على هم مولاى اوست )) سپس همه حاضران را موظف مى کند این سخن را به غایبان برسانند، و پس ازآن دستور مى دهد همه با او بـیـعـت کـنـنـد، و بـه او تـبـریک و تهنیت گویند، و عمامه خویش را بر سرش مى گذارد و به او مـى فـرماید: ((تاج عرب عمامه است )) و به اصحاب مى فرماید: ((فرشتگانى که در روز بدربه یاریم آمدند، چنین عمامه هایى بر سر داشتند)).
حـال اگر فرض کنیم این حدیث بدون هر گونه قرینه و تفسیر و توضیحى به دست کسى برسد و بـدون غـرض بـه آن تـوجه کند در مى یابد که برخلاف گفته بعضى افراد بى اطلاع پیامبر(ص ) در صدد آن نیست که بفرماید: ((هرکس من دوست او هستم على هم دوست اوست ))! یا ((هرکس من یـاور او هـسـتـم ، عـلى یاوراوست ))! چرا که دوستى و یاورى ، بیعت و تبریک نمى خواهد، عمامه و تاج گذارى نمى طلبد و به طورکلى چنان اهمیتى ندارد که در آن موقعیت خطیر و با آن مقدمات اعلام شود.